روزی زنی میبیند که دیگر بدون ارایش وبی حجابی نمی شود همسری زیبا  به خواستگاری او بیایدتصمیم می گیرد که با ارایش خود و بی عفتی در کوچه ها و بازار ها و خیابان هاو... رفته و خود را به پسرها نشان دهدتا ان ها به خواستگاری او بروند((او قبلا با حجاب و با خدا بوده است )). خداوند ان زن را دوست داشته وشبی در ماجرایی از اتش سوزی صورت او سوخته ودوباره از خجالت اینکه کسی اورا ببیند با حجاب و با خدا  می شود و دیگر مرتکب چنین گناهی نمی شود .

  پیامبر (ٌص) می فرماید:هر که که به قصد یاد گرفتن ایه ای از قران بیرون رود بهتر از خواندن صد رکعت نماز است  

روزی مردی در دادگستری رفته و از دست مستاجر خود شکایت می کند و می گوید من به زور در حواشی جاده با قرض توانستم خانه ای کوچک بگیرم واین خانه دواتاق داشت من برای این که پیر هستم و کمتر کار کنم یک اتاق را به اجاره دادم اما هر هفته ای یک بار از اتاق مستاجر ام بوی مرغ می اید من با وجود  این که صاحب خانه ام نمی توانم هرسال یک چلوکباب به اهل خانه ام بده ام اما او با وجودمستاجر بودنش هر هفته از خانه اش بوی مرغ می اید چند روز بعد دوباره ان مرد به همراه مستاجر اش به دادگاه می ایدو در حضورقاضی دوباره همه چیز را توضیح می دهد . مرد با خونسردی تمام بلند می شود و می گوید:من روزی قدم زنان به خانه ام می رفتم ناگهان دیدم که مرد مرغ فروش زمانی که مرغ ها را پوست می گیرد و به مردم تحویل می دهد پوست ها را از مغازه اش بیرون می اندازد. من هر روز به انجا می رفتم و ان پوست ها را جمع می کردم و هر هفته به اهل خانواده ام مرغ می دادم .ناگهان صاحب خانه خجالت زده شدواز مستاجرش معزرت خواهی کردو باهم به خانه شان رفتند

روزی پیرمردی کهن سال که دستانی لرزان داشت وارد طلا فروشی ای شد . از صاحب طلا فروشی خواست که وزنه ای به او بدهدتا طلا هایش را وزن کند .صاحب طلا فروشی گفت جارو نداریم.پیرمرد گفت وزنه می خواهم نه جارو . صاحب طلا فروشی گفت صافی نداریم . پیرمرد گفت من وزنه میخواهم.صاحب طلا فروشی گفت ما وزنه نداریم.پیرمرد گفت خوب از اول می گفتی.او گفت من عاقبت کار اندیشیدم که اگر تو بخواهی طلا هایت را وزن کنی چون دست هایت لرزان است اگر بیفتد" طلا ها از هم جدا می شوند وچون با خاک همراه شده اندباید با جارو ان ها را از روی زمین برداری و من گفتم جارو نداریم و بعد چون با خاک مخلوط شده اند باید با صافی ان ها را از هم جدا کنی.گفتم صافی نداریم و چون عاقبت را اندیشیدم اخر گفتم اصلا نداریم و خود را راحت کردم .

روزی گنجشکی داشت بر روی اتشی با استفاده از منقار خوداب می ریخت از او پرسیدند که ای گنجشک نادان این اتش با این اب خاموش نمی شود در پاسخ پفت اگ در روز قیامت خدا از من پرسید که چه کردی برای دوستت که در اتش می سوخت.بگویم:که هرچه در توانم کردم پس ما هم هرچه در توانمان هست برای یارمان کنیم که بگوییم هرچه در توانمان بود کردیم.

خداوند صلاح می داند پس هر اتفاقی می افتد صلاح خداوند بدانید اگر مشکل بزرگی هم افتاد باز هم صلاح بدانید پس خداوند شما را دوست دارد و دوست دارد که در دنیا سختی بینید تا از گناهان اخرتتان در امان بمانید یا از گناهانتان کم شود.پس هر کار خداوند بی حکمت نیست.

انسان های بزرگ دو دل دارند دلی که درد می کشد وپنهان است ودلی که می خندد و اشکار است.

زمانی که خاطره هایتان از امید هایتان قوی تر شدند روز گار افولتان هم در راه است.

اگر می خواهی دروغی نشوی برای شنیدن هر حقیقتی اسرار نکن.

تحمل کردن ادم هایی که ادعای منطقی بودن را دارند سخت تر از تحمل ادمهایی  بی منطق است.

اگر به کسی یک نان قرض می دهی انتظار گرفتن چند کیلو ارد را نداشته باش.

امام سجاد (ع)در صحیفه ی سجادیه می فرماید:ای پروگارم من تورافریاد کردم و از تو کمک خواستم چرا که به سرعت اجابت تو مطمئن بودم و می دانستم که اگر کسی در پرتوو های تو جای گیردهرگز مغلوب نمی گردد و ان کس که مشمول یاری و پیروزی تو گرددهرگز به دیگران پناه نمی برد و تو با قدرت خود مرا از دشمن حفظ نمودی.

حضزت علی (ع) می فرماید:انسانی که در مسجد رفت و امد می کند(دست کم)یکی از امور هشت گانه ی زیر نصیب او می شود.

1.برادر دینی در مسیر خداوند از اواستفاده می کند .

2.علم و دانش تازه کسب می کند .

3.فهم و درک ایه از ایات قران نصیب او می شود.

4.شنیدن سخنی که او را به هدایت,رهنمون باشد.

5.رحمتی که انتظار ان رااز جانب خداوند می کشد.

6.شنیدن سخنی که او را از گمراهی و هلاکت باز دارد.

7.ترک گناه به سبب روح دینی و خدا ترسی که در سایه امد شدبه قلب او وارد خواهد شد.

8.ترک گناه به خاطر حیا از برادران دینی خود که در مسجد با ان ها اشنا شده اند.

خداوند متعال می فرماید :هر کس به نماز های پنج گانه اش اهمیت بدهد وان ها را سر موقع بخواند قول می دهم روزی که به ملاقات من می اید تاورا به بهشت ببرم